عارفه الساداتعارفه السادات، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

برای دختر گلم

سفر به یاسوج

سلام عزیز مامان امسال تابستون توی تعطیلات عید فطر تصمیم گرفتیم بریم مسافرت خیلی یهویی شد چون ما روز عید فطر هنوز برنامه ای نداشتیم و با بابایی رفتیم برا نماز عید فطر البته دخمل گلم همراه بابایی رفت تا بالاخره ما هم یه نماز دلنشین بخونیم!!! بعد از نماز رفتیم خونه بی بی (مامان بزرگ من) برای عید دیدنی. اونجا عارفه خانم دست یکی یکی ما رو میگرفت تا بریم مرغ و خروس های بی بی رو ببینیم و فرقی هم نداشت اون یه نفر مامانش باشه یا یکی از مهمونای بی بی که برای عارفه خانم غریبه بود اون دستشون رو می گرفت و میگفت قدی قدی!!! کلی همه خندیدن تازه خسته هم نمیشدی با من رفتی با بابایی و بی بی هم رفتی.... خلاصه بعد از اونجا رفتیم خونه ننه جون عمه محبوبه ...
25 مرداد 1393

آغاز نیمه دوم دومین بهار زندگی

سلام دردونه مامان هرچه قدر بزرگتر میشی شیرینتر هم میشی قربونت بره مامان . کم کم سعی میکنی هر چی میخوای اسمشو بگی وقتی شیر میخوای میای میگی مامان شیر بعضی وقتا من میگم کی شیر میخواد میخوای بگی من میگی نه!!! هر کی باشه فکر میکنه شیر نمیخوای اما من فهمیدم که بد میگی نمیدونم فقط برای شیر اینجوری هستی برای بقیه چیزا میگی منه یعنی مال منه. تقریبا هر چی بهت میگیم مفهومش رو درک میکنی. هرکس در خونه رو میزنه سریع میگی بابااِ . با تلفنی که خاله جون برای تولدت خریده بازی میکنی میذاری کنار گوشت میگی الو یا میاری تا من الو کنم. تازه میری رو پله های کنار اتاق و گوشی آیفن رو برمیداری و الو میکنی تازه که این خونه اومده بودیم همش گوشی آیفن افتاده بود ال...
6 مرداد 1393
1